آنا کارنینا - لئو تولستوی
| 𝙾𝚗𝚒𝚜𝚖
آن روز، آنا به ایستگاه رسید، اما کسی نبود که منتظرش باشد. جمعیت رفتوآمد میکرد، قطارها سوت میکشیدند، و او وسط این همه حرکت، ایستاده بود و احساس میکرد که همه چیز ایستاده است. در آن لحظه فهمید که تنهایی، همیشه در نبود آدمها نیست، گاهی در میان شلوغترین مکانها سراغت میآید.